مايسامايسا، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

برای دختر نازم مایسا, همه زندگی مامان وبابا

بدون عنوان

سلام دختر گلم عشق کوچولوی مامان همه زندگی مامان مامانی تند تند میره برات لباسهای خوشکل میخره وای که با این لباسها شبیه رنسسها میشی میخام عکس لباساتم برات بذارم ببینی   ...
18 دی 1391

20 هفتگی- روز تعیین جنسیت

سلام عزیز مامان خوشگلم قشنگم عزیزم عروسکم دخمل خوشگلم بالاخره امروز اومد و من و بابایی صبح بیدار شدیم و رفتیم بیمارستان ساعت ٩.٣٠ وقت داشتیم دکتر اسکن و شروع کرد گفت اول چک میکنیم ببینیم همه چی نرمال باشه مامانی خیلی شیطوننی کردیا وای که هر قسمتی و که میخواست چک کنه قلبم میومد تو دهنم خیلی لحظات سختی بود خلاصه که گفت همه چیز عالیه خیالم راحت شد خداروشکر خدا جونم مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم در اخر هم گفت که این کوچولوی شما یه دخمل خوشگل ناناز مامانیه اینقدر خوشحال شدم که خدا میدونه اصلا باورم نمیشد دخمل نازم عروسک مامان خیلی دوست دارم از بیمارستان که اومدیم بابایی خیلی...
18 دی 1391

شب قبل از سونو 20 هفتگی

جینگیلم عمر مامان نمیدونی که الان چه حال بدی دارم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که چقدر استرس فردارو دارم از خدا میخوام که همه چیز عالی باشه مامانی خیلی خوشحالم که فردا میبینمت یعنی چقدری شدی؟ چه شکلی؟ دخملکی؟یا سلکی؟ واااااااااای اصلا خوابم نمیبره نصفه شب شد من هنوز نخوابیدم صبحم که باید زود اونجا باشیم خدایا خودت کمکم کن مامانی فردا میبینمت خودتو خوشگل کن که مامان و بابا فردا میان ببیننت شب بخیر بوووووووووووووووووووووس ...
3 دی 1391

19 هفتگی

جینگیل شیطون من قربونت برم کوچولوی من مامانی روز به روز بیشتر عاشقت میشم اصلا باورم نمیشه که دارم مامان میشم خیلی حس خوب و شیرینیه میدونی مامانی تو ثمره ١٦ سال عشق من و بابایی هستی واقعا چه قدر زود گذشت حالا وقتی به دنیا اومدی و بزرگ شدی مامانی باید قصه زندگیش و برات تعریف کنه واقعا که مثل یه رمان عاشقانه میمونه همیشه فکر میکردم اگه یکی داستان  زندگی ما رو مینوشت کتابش بیشترین فروش و میکرد به هر حال که ما الان خیلی خوشحالیم به خاطر وجود تو عزیز مامان تازه الان خیلی هم هیجانم بیشتر شده چون هقته دیگه یعنی چهارشنبه ١٢ دسامبر میزیم برای سونو هم سلامت هم تعیین جنسیت اونوقت دیگه میتونیم برات لباس منا...
3 دی 1391

17 هفتگی و لباس جدید

جینگیل مامان امروز دیگه رفتیم تو ١٧ هفته و٢ روز قربونت برم که داری بزرگ میشی جدیدا خیلی شیطون شدی هی تو دل مامانی وول میخوری قربون وول خوردنت برم من دیگه صبحها که از خواب بلند میشم منتظر تکون خوردنت میشم بعدش خیالم راحت میشه هه هه یه وول بزن واسه مامان دیشب با بابایی رفتیم برات لباس خریدیم البته به انتخاب باباجون من یه چیز دیگه انتخاب کرده بودم ولی بابایی گفت خوب نیست بالاخره گفتم باشه و همونی که ددی گفت خریدیم البته بازم یه رنگی که هم به دخمل نانازی بخوره هم به قند عسلی. شیطون من مراقب خودت باش دوست دارم   ...
3 دی 1391

خبر دادن به بابایی

نی نی کوچو لوی من بعد از اینکه فهمیدم تو تو دل مامانی اومدم که به بابایی بگم هه هه بابایی هم خواب بود رفتم تو بغلش و بهش گفتم من حاملم هووووووووووووووورا بابایی هی میگفت جون من راست میگی؟ مرگ من راست میگی؟ هه هه خیلی خوشحال شد من و بغل کردو بوسم کرد ...
2 دی 1391

12 هفتگی

سلام گوگولی مامان هه هه من و بابایی اسمت و گذاشتیم جینگیل . قربونت برم من عشق مامان امروز رفتیم سونوی ١٢ هفتگی وااااای وقتی دیدمت بیشتر عاشقت شدم باب ایی هم همینطور خدار و شکر همه چی خووووووووووب بود چند تا ازمایش ازم گرفتن اونا هم خووووووب بود .خدا جوووووووووووونم ممنونم ازت که همه چی داره عالی جلو میره. اگه این حالت تهومم خوب بشه با بقیش میشه کنار اومد جینگیل مامان مواظب خودت باش.دوووووووووووست دارمم.منو بابایی عاشقتیم ...
2 دی 1391